دانلود رمان دریای محبت | mahsa.m76 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد
سایه ام امشب زه تنهایی مرا همراه نیست گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی این رفیق نیمه راهم گاه هست و گاه نیست.
نويسندگان
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هیچ کس تنهاییم را حس نکرد و آدرس hamedr1994.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نام رمان : دریای محبت


حجم کتاب : ۲٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۲۳۵

خلاصه داستان :

دریا پاشایی دانش آموز سوم انسانیه و عاشق تاریخ و زیاد دنبال جنس مخالف نیست. بخاطر معروفیت پدرش که خلبانه و زیبایی و ثروتمندیشون غرور زیادی داره. سال سوم یه دبیر تاریخ جدید براشون میاد و دریا بخاطر شرکت در یه جشنواره از اون کمک میخواد و دبیر تاریخ جدید بهش کمک میکنه ولی…

 

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com


 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم. باورم نمیشد که باید بعد از سه ماه دوباره به مدرسه برم. تصور اینکه یه سال بزرگتر شدم و اینکه باید برای امتحان نهایی شدیدا درس بخونم خیلی برام سخت بود. لباسای مدرسه رو پوشیدم یه دوش ادکلنم گرفتم. موهای طلاییمو فرق کج توی صورتم ریختم. یه نفس عمیق کشیدم و کولمو برداشتم و رفتم برای صبحونه خوردن.
_ سلام مامان جونم صب بخیر…
_ سلام دریا جونم… صبح توهم بخیر عزیزم. بیا صبحونتو بخور که دیرت نشه…
_ وای مامان همچین به آدم نصیحت میکنی انگار اول ابتدایی ام. بابا من ۱۷سالمه دیگه.
_ تو همیشه واسه من بچه ای. حتی اگه ۱۰۰سالت بشه. میبینم تیپ پسر کشم زدی…
_ وای مامان ساعت ۷شد زود باش دیرم شد. حالا وقت واسه قربون صدقه رفتن هست. فعلا خدافظ…
_ خداحافظ دخترم. مواظب خودت باش…
بوسش کردم و تندی رفتم. امروز آقای محتشمی نمیاد دنبالم. بهتر که نمیاد یکم هوا میخورم. با مترو رفتم مدرسه. در بدو ورود به مدرسه با چندتا از بچه ها سلام و احوالپرسی کردم. یهویی چشمم به مونا و هانیه افتاد. دویدم سمتشون و همدیگرو بغل کردیم. با اینکه تقریبا هرهفته همدیگه رو میدیدیم اما ذوق داشتیم. بعدشم که رفتیم سرکلاس. همه ی بچه ها خودی بودن فقط یه نفر جدید اومده بود به اسم فائزه. بعد از کلی شوخی و خنده در کلاس باز شد و یه پسر جوون و خوشتیپ وارد کلاس شد. همه ی بچه ها خشکشون زد. این کی بود دیگه؟ خداوکیلی عجب قیافه ای داشت. به بچه ها که نگاه کردم خندم گرفت ولی به زور قورتش دادم. همه با چشمای اندازه نعلبکی نگاهش میکردن و بعضیا با بغل دستیاشون پچ پچ میکردن. اونم بی توجه سرش تو دفتر و کتابش بود. واقعا وضع کلاس دیدنی بود. بالاخره آقاخوشتیپه سکوت رو شکست و شروع کرد. تازه فهمیدم این آقا به جای خانوم صابر که بازنشسته شد اومده. این آقای کاظمی عجب فن بیانیم داره بی شرف. واقعا خدا تو خلقت این موجود زیبا انگشت به دهن میموند. موهای قهوه ای با مدل فشن خیلی شیک، پوست برنزه، چشمای خاکستری و ابروهای خوشگلی که فکر میکردی زیرشو تمیز کرده ولی با دقت بیشتر میفهمیدی مدل خودشه. تیپشم با رنگ موهاش ست کرده بود. یه کت و شلوار کتون قهوه ای شکلاتی و پیراهن کرم پوشیده بود و بوی عطرشم که توی کلاس پیچیده بود و آدم رو مست میکرد. ولی مبارک دوس دختراش و زنش باشه.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 22 فروردين 1394برچسب:, ] [ 8:42 ] [ حامد رحمانیا ]
درباره وبلاگ

سلام دوستان حامد هستم از زنگارد امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد لطفا نظر یادتون نره...
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 113479
تعداد مطالب : 325
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1